تنها یک دمبورهنواز زبردست و ماهر نیست، بلکه تعریفگر واقعی هویت هزارهها در بخشهای مختلف زندگی تاریخی این مردم است.
۱. وقتی بحث هنر و موسیقی در میان باشد، سرخوش خورشید بیغروب در آسمان هنر و موسیقی هزارهها است. برای این که آواز داوود، آواز ارزگان، بامیان، غزنی، غور، هرات، هندوکش، بابا، بلخ، بهسود، کابل، دایزنگی و دایکندی و کل «سرزمین من» است.
۲. وقتی بحث سیاسی در میان باشد، داوود یک از چهرههای واقعی هزارهها در سیاست افغانستان است. چون این داوود بود که در کنار بابهمزاری آهنگهای پرشور و انرژیبخش سیاسی و نظامی میخواند.
۳. وقتی پای نسلکشی هزارهها در افغانستان در میان باشد، سرخوش یک بازمانده از نسلکشی هزارهها توسط عبدالرحمان خان و سلسلهی حاکمان هزارهکش، در این کشور است.
۴. وقتی بحث از آوارگی و بیوطنی در میان آید، داوود همان هنرمند و همان هزارهی آوارهایست که به جرم خوانش آهنگهای هزارگی و آهنگهای ضد نسلکشی و آپارتاید نژادی در افغانستان، برای همیش تبعید شد و امروز مجبور است، به جای این که در بامیان، سمنگان و ارزگان، در بلخ کابل و هرات با مردمش دیدار کند، در آسترالیا و سویدن میرود.
۵. وقتی پای عشق و عاشقی در میان باشد، سرخوش در آهنگهایش، شیوهی عاشقی هزارهها را با دمبوره و آوازش تلفیق کرده و از آنها موسیقی ماندگار تولید کردهاست.
به آهنگهای «جرهجو، پاتو، صنوبر، صفورا، صبوری، شکیلا، بانو …» گوش دهید.
۶. وقتی حس غربت و تنهایی به یک انسان هزاره دست میدهد، بدون شک که به آهنگهای «سفر، زمانه و سرای بیکسی» از داوود سرخوش پناه میبرد.
در این سرای بیکسی، کسی به در نمیزند
به دشت پرملال ما، پرنده پر نمیزند
بلیبور تو شنوم ترک سفر کن
هوای ملک غیر از سر بدر کن
من سالهای زیادی، در تنهاییام آهنگهای داوود سرخوش را شنیدهام. در سال ۹۱ در ولسوالی درهی صوف سمنگان که در یک مکتب تدریس میکردم، شبانگاهان در آن مکتب تنها میماندم، من بودم و داوود.
۷. هزارههایی که هنوز داوود سرخوش را نشناختهاند، در واقع خود را نشناختهاند. جرات و شهامت هزارگی هم ندارند و در مقابل نسلکشی و سرنوشت شان هم کاملن بیتفاوت و بیخاصیت هستند.
داوود شوکت فرهنگ و هنر هزارههاست. او در روزگار قلدری و زورگویی، رسانهی روزگار رنج و حذف مردم ما بود و اینک ما او را دوست داریم.
هزینهای که برای هویت و فرهنگ، موسیقی و هنر جمعی خود بپردازیم، ارزشمند و مقبول است و فردای درخشانی خواهیم داشت.